روزنوشتهایِ ایلاف
24
جشن پایان سریال شهرزاد تو برج میلاد :(
چرا انقد بدبختم چرا؟
ناشکر نیستم اما خدایی دلم این جشنو می خواس.
خیلیم می خواس :|
شاید به نظر بقیه چرت بیاد
اما 6 ماه با این سریال زندگی کردم، عادت کردم بهش ...
:|
نکنین اینکارارو با من بخدا ...
چرا من تهران نیستم ؟ چرااا ؟!
اقلن میشه سال بعد تهران باشم، برا دانشگاه ؟ ینی میشه؟!
23
«هی فلونی! همه چی یادت رفته ها...
هرچی خوندیو نخوندی پریده ها...
حواست کجاست تو پوچه پوچیا...
همونایی که دیشب خوندیم پریدنا... »
که دلت می خواد همه ی این پیغام پسغامای ماوراءطبیعه رو قشنگ و باکلاس عُق بزنی
که این حالت تهوع از احساس پوچیه ایجاد شده تا سر حد مرگ می کِشَدِت
که حتا نمی تونی غصه بخوری
که سرِت درد میگیره
که به فنا میری
که پوووف!
اما نه... اصلا
دیگه نمی خوام ناامید
دپرس، افسرده، غمگین بنویسم
برخلاف ظاهر شاد و بشاش و بی غم و غصه ام
پس :
« اولن فلونی هَف جدوآبادته
دومن پوچ خودتی
سومن به درک که یادم رفته وَخ گذاشتم مرور کنم چیشات درآد
چهارمن همه چی عالی میشه و یه جایه توعه بدبَخت بـــَد میسوزه! »
:)))
خُد درگیری در حد استافیلوکوکوس، یام استرپتومایسز! یام می تونه نیتروزوموناس باشه! یا حتی بازیدیومیست:|
فهمیدین زیست خوندم یا بیشتر توضیح بدم؟
:)))
تا ی هایِ دیگه بای!
22
جدّن آدمی مثه خودم اگه تو زندگیم بود حذفش می کردم از دنیا :|
خیلی بیخیالم خدااا همش حرص می دم به همه :|
اما همش عین خیالم نیس :|
یه اصطلاحاتی هس که زشته اینجا بگمشون :|
ولی همش به کارای من می خوره این اصطلاحا :|
مثلن عرض می کنم، 2 روز پیش صبح داداشم با گریه پا شد از معده درد داشت فریاد می زد :|
از خواب پا شدم ببینم صدا از کجاس؟ دیدمش دوباره برگشتم تو تختخوابم و خوابیدم دوباره :|
بعد مامانم انتظار داره من پزشک شم، من وجدانمم قبول نمی کنه پزشک شم می دونین چقد کشته میدم؟:|
خلاصه این که بیخیال نباشین خوب نیس :)))
21
یه روز جمعه، دم غروب، 40 میلیون پرسپولیسی کلی پست میذارن اینستا، کلی تیر ترقه و فشفشه می خرن
که شب برن جشن بگیرن، یه تیم شهرستانی با یه رنگِ آبیه خوشگل خیلی شیک و باکلاس جامو زرتی میگیره!
اَی اَی اَی چقد خوب بود!
#استقلال #قهرمان_آسیا #تاج
9 سال موندن در حسرت جام، واغعن سخته، خیلی سخته!
=)))
نهایت تاسف و تاثر برای دوستان پرسپولیسی!
دوستان به برد توی دربی جام نمیدن =)))
همین!
20
این یه چرخه ی خیلی شیک و باکلاسه که با حس خوب شروع می شه و با موفقیت پایان می پذیره...
این که باور کنیم ما می تونیم، خودش نصف راهیه که باید بریم، وقتی باور باشه اراده میاد و پشت بندش عملکرد و مهم تر از همه موفقیت!
این جمله که : "زندگی رو باور های ما می سازه" رو بار ها و بار ها شنیدیم، اما یه بار با گوشِ جان بشنویمش؛
یه بارم که شده کل ذهنمونو متمرکز کنیم که "آره، میشه! ... اصلا، چرا نشه؟" اما ما آدما، ما آدمای غافل
همیشه به دنبال یه نمونه می گردیم که "آیا قبلا شده؟"، "آیا کسی این کارو انجام داده؟"
اما واقعن از این موضوع غافلیم که همون نمونه ها هم امثال ماها بودن، چرا ما یه نمونه ی جدید نباشیم؟ چرا ما نباشیم الگوی بقیه؟
یه بارم که شده به زندگیمون با یه نگاه جدید نگاه کنیم، نشدنیا شدنی می شه، منم به این حرفا اعتقادی نداشتم، اما واقعا اساس دنیا رو باور ها و دیدِ ما به مسائل میسازه ...
خلاصه این که این تمام حرفاییه که من توی سال کنکورم از بقیه شنیدم و تا الان به عمقشون پی نبردم! اما فقط تا الان...
وقتی باور دارم که موفق میشم، هیچ دلیلِ دیگه ای وجود نداره که موفق نشم، الا این که باورم عوض شه، که نمیشه!
داروسازی تهران، تموم شد و رفت!
:)))
19
لامصصصب خیلی خبر خوبی بود که صُبی زده بودن پنجره دفتر!
اِنِرجی داد بِم :)))
یه الهاماتی هستش تو ذهنم که... کنکورمو بد نمی دم :| ینی، اَ اون چیزی ک فک می کنم بهتر میشه.
بی_ربط: شبخیز چی می خوره 40 ساله همین شکلیه؟! :|
خُلاصه این که خیلی خوشحالم از بابت زمین! :)))
خدایا مرسی
یه دوستیَم داریم کلن بی منظور شعر میگه، همیطوری بی خودی، منم گوشام درااازه :))) خودت می دونی عنتلکت جانم :|
خب می دونین من همیشه دوست دارم از رئالیسم و سوسیالیسم و کلاسیسم و اتنتلکتوال و سادیسم و کلی اسامی باکلاس دیگه بنویسم، اما بلد نیستم :|
تنها دلخوشیم این بود که یه بیماریه خیلی باکلاس داشتم ب اسم فوبیای تاریکی { :| } که اونم تازگیا چراغارو خاموش می کنم نمی ترسم دیگه :|
به چی دلمو خوش کنم، ها؟
برمیگردم به زودی ^_^
17
عجیب درگیرم کرده این حسن فتحی ... همیشه همینه ها، فیلما رو تایمای فوق العاده ای پخش می کنن
لِلمثال؛ سالِ کنکور بنده!!! خدایی چی میشد پارسال می بود یا پیارسال؟ یا حتا سال دیگه!؟
جز این که من با خیالی راحتتت تررر این فیلم قشنگو می دیدمش؟!
اصن به درک... 1 قسمت دیگه مونده! یه هفته دیگه... فصل 2 هم ک دیگه خدا بخواد من دانشجواممی خواد، نه؟
خب!
امروز امتحان زمین داشتم:| شاید باورتون نشه ولی خدا کنه قبول شم زمینو !!! خدایا کمکم کن
پس کی میرسه اون روزی که من درست درس بخونم... هاه؟؟؟
این امتحانای کوفتیم قوزبالاقوزن بخدا ...
وای من عمومیا رو چه کنم... اگه از اونطرف ادبیات و دینی پیشو واسه نهایی خوب بخونم، کارم خیلی آسون میشه، چون لغات و تاریخ ادبیاتو مشکل دارم بعد کلی خوب میشه...
بعد این امتحانا هم قبل آزمون جامع اولیه... ایشالا که بشه؛ ولی این روزا خیلی گـُ*هه!
نه میشه واسه کنکور خوند، نه هم می تونم کتابایی مثه زمینو که تا الان باز نکردمو تموم کنم...
میگذره؛ و ختم بخیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر میشه! برای همه... من مطمئنم! شک نکنین...
فک کنم اولین باریه که دارم مثبت می نویسم! ولی از الان می خوام هم مثبت بنویسم هم مثبت بیندیشم ... شک ندارم تاثیر میذاره روی روحیه ام؛ بسه انقد منفی بودن، ناامید بودن...
همـه چیز خـوب میـشه، یه روزی، یه جایی...
16
چهره ی زردِ مرا بین و مرا هیچ مگو...
[ اگه بخوام رویاهامو با ترازامو درصدام مقایسه کنم، که خب(!) رویام رویا باقی میمونه!
که خب مقایسه می کنم، و این که ناراحت میشم، و این که ناامید میشم و این که...
دوستم می خواد از الان هرچی می خونه باشه برای سالِ بعد، چون فکر می کنه و حتا (!) مطمئنه
که رسیدن به رویاهاش در امسال محاله!
و منم دوست ندارم رویامو کوچیک کنم تا دست یافتنی تر بشن
اما خودمم نمی دونم قراره چیکار کنم،
این که یه سال بخوام بمونم، زجرآوره
اما این که رویامو کوچیک کنم زجرآورتر و منزجرکننده است.
بهترین کار اینه که سخت بشینم بخونم، هر درسیو که می خونم برای 100% زدن بخونم، تا ببینم چی میشه... ]
15
فارغ از هرچیزی، فارغ از هر فکری، استرسی، درگیری
فقط یه روز!
درسته اون یه روز بدست میاد، اما من همون روز دوباره دغدغه و استرس نگذشتن اون روز رو خواهم داشت!
کاش بگذره زود، خسته ام ... درسته شاید خیییلی درس نخونم، اما از این زندگی یه بعدی خسته ام، کاش تموم شن... تموم شن و دوباره شروع نشن.
روزای بدیه پشت کنکور،
درسته، قبول دارم، خاطره میشه همش!!! اما یادتون باشه اگه تهش خوب باشه از اون خاطره ها با خوشحالی یاد می کنین.
#بگذر_ای_روز_های_مضخرف
----------
بُگذر ز من ای آشنا...
آشنا مجاز از روزای مضخرفی که برای همه آشنایی داره!
27
من و کلی درس
8 ساعت دیگه هم آزمونه!
+فک کنم تنها کسی که تو این دنیا عوض بشو نیس، خودِ خودَمم!
این بار به خودم قول داده بودم، قول داده بودم برسونم مطالبو
چم شده؟
من چمه اصن!!!
آیا قراره واقعن هیچی نشم؟
خب اگه همینطوره لطفن بهم بگو خدا تا استرسشم نداشته باشم و راحت برم پی یه کار دیگه...
+امشبم تلاشمو می کنمو تا خودِ امتحان می خونم، ببینم چی میشه...
دیگه واقعا دارم ناامید میشم، پسرفت، پسرفت ... خب چرا من انقد بیخیالم ...
چرا
؟
حالم خوب نیست...
آدمی ام که 1 ذره هم اراده ندارم،
بی جنمم
پست
...
ب درد هیچی نمی خورم درسم رفت روش...
...
اصلا همین امشب بهم این اراده رو بده که بشینم بخونم، باشه خدا جان؟!
:(
...
- غریب شبیه امشب و غریب موجودیه آدمیزاد! ( هیچ ربطی نداشت اما دیالوگ شهرزاد بود )
30
روزمرگی های یه دختر دارای افسردگی شدید.
نمی دونم الان که افسردگی دارم یعنی باید چی کار کنم
باید خوشحال باشم؟ ناراحت باشم؟ بترسم؟ استرس داشته باشم؟ کلاس بذارم؟
:|
اصلا از یه دختر افسرده چه کاری بر می آد؟
اصلا آیا نوشتن بلده؟
اصلا آیا بهتر نیست وبم رو حذف کنم؟
افسردگی!
جالبه؛ منو هر کی می دید
هیچ وقت به هیچ جای ذهنش خطور نمی کرد که من یه روزی افسرده بشم
اونم بی دلیل
نه شکست عشقی
نه تنهایی
نه بی کَسی
نه بی پولی
نه هیچی!
رسم عجیبی داره روزگار
...
حالا آدم افسرده ای مثه من باید چیکار کنه؟
وقتی اینجایی که من هستم
نه کافه ای هست که تنهایی برم اونجا و کتاب بخونم
و همون همیشگی رو سفارش بدم
نه می تونم سیگار بکشم
چون برام ضرر داره :|
نه می تونم معتاد شم
چون مامانم از خونه پرتم می کنه بیرون
نه هیچی
...
فقط می تونم فکر کنم
فکر
فکر
حتی نوشتن هم بلد نیستم
که تسکین بدم
به خودم
به بیماریم
اصلا من از بچگی هم هَمچی(!) حال خوبِ خوب نبود،
مامان بابام تعریف می کنن
می گن آدم می دیدم پاش شکسته
کل خونه رو می دوییدم و جیغ می زدم
یه بارم
یه بَبَعی رو پاش شکسته بوده رو دیدم
فقط شیوَن می کردم
اُصولا از هرچیزِ ساده ای یه چیز وحشتناک توی ذهنم می ساختم و می دوییدم
من از همون موقعا
مشکل روحی روانی داشتم
...
:|
تا این که منو با کامپیوتر سرگرم کردن
که دیگه این موضوع تمومی نداشته
به حول قوه ی الهی!
و بنده معتاد دنیای مجازی و کامپیوتر و این کوفت و زهرمارا شدم
هستم
خواهم بود
می دونین که جُربُزه ی ترک کردن ندارم ...
و نخواهم داشت!
28
#افسردگی_شدید ! جوابِ تستم بود و کاملا تمام علائمش رو می بینم در خود!
می ترسم از این شرایط...
نکنه خوب نشه
کاش بشه با یه مشاوری روانشناسی چیزی صحبت کرد.
البته
بعد از امتحان فیزیک
یام
بعد از کنکور
قشنگیه کنکور اینه که
مضخرفترین چیز دنیاست
یه امتحان ورودی دانشگاه نیست
بی رحم ترین چیز دنیاست
...
می دونم که کلی از هم سن و سالام با این کنکورِ پست چی کشیدن
کاش ورچیده شه
...
همین الان
!
31
به کرّات در سریال "شهرزاد" شنیده شد این جمله و اما من هم اکنون، همیشه، به عمقِ این جمله پی می برم.
که تا به حال هیچ چیز طبق پیش بینی هام رُخ نداده و این نه تنها بد نیست که خوب هم هست!
شده هر از گاهی که فکر می کنم بدترین اتفاقا می افتن و هیچ برگی از درخت نیفتاده، شده که مطمئن باشم بد پیش میاد و نیومده، برعکسشم شده، موقعی که حس می کنم همه چی عالی پیش میره و گند میخوره به همه چی!
جمله ی عجیبی، یعنی؛ جمله نیست زندگیه!
این نشون دهنده ی زندگیه ماست، اگه قرار بود بفهمیم چی میشه که مثله یه فیلمی بود که قبلا دیدی و بخوای تکرارشو ببینی . اون فیلم هم مضخرف میشه.
پس اگه هرچیزی طبق میلمون پیش نرفت، ناراحت نشیم، این زندگیه! گاهی اوقاتم میاد که فرامیلِ ما اتفاق میفته.
+خیلی چرت و پرت بود به کم چرت و پرتیه خودتون ببخشین :)))